خواننده محترمی در کامنتی به این نکته اشاره کرده که کلمۀ «حمّال » واژۀ چندان مودبانه ای نیست . گذشته از صحیح یا غلط بودن این ادعا ، قصد دارم در این وبلاگ بیشتر به جنبه هایی از اتفاقات روزمرۀ زندگیم بپردازم ، اون اتفاقاتی که گاهی بشدت باعث میشه در زندگی احساس «حمّال » بودن بکنم .
یکی از اون اتفاقات ، همین یک هفته پبش بوجود اومد ...مصادف با روز زن ....در حالیکه خانم بنده شاید به یک کادوی معمولی در حد پنجاه هزار تومن هم راضی بود ، من او رو غافلگیر کردم و یک هدیۀ دویست هزار تومنی براش گرفتم و قصد داشتم تا یه جشن کوچیک هم برای خودمون راه بندازم ...غروب وقتی می خواستم بیام خونه زنگ زد که سر راهت برو فلانی رو با بچش بردار بیار خونمون ...بهش گفتم نمیشه فلانی فردا شب بیاد ...گفت نه ...حالا چطور ؟ گفتم هیچی می خوام امشب خلوت خونوادگیمون به هم نخوره ...گفت : خبه ...انگار تازه دوماده ، خوبه شش سال از ازدواجت می گذره...و بعد از دادن لیست خرید بلند بالا تلفن رو قطع کرد...
مهمان مورد نظر آمد و حتی شب برای اینکه خواب راحتی داشته باشه تو رختخواب ما و در اتاق ما خوابید و ما خانوادگی جهت خواب به سالن تبعید شدیم . فردا-یعنی روز تولد - هم او سر کارش رفت و قرار شد دوباره برای ناهار به منزل ما تشریف بیارن و برای راحتی ایشون ،مهمان دیگری دعوت شدند و عیال هم طی تماسی تلفنی گفتند جهت رفاه حال بیشتر مهمانها بنده ظهر خونه نیام و توی محل کارم بمونم ...فقط دستور صادر شد تا یک ساعت زودتر بیام و شب نشده مهمانهای محترم و خانم رو با وسیله نقلیه شخصی دورِ شهر بگردونم و شب هم اونها رو ببرم خونشون ...آره ...از روز زن سهم من فقط یک کادوی دویست هزار تومنی بود و دیگر هیچ .
:: بازدید از این مطلب : 231
|
امتیاز مطلب : 82
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20